ریشه ی ضرب المثل« کوه به کوه نمی رسه اما آدم به آدم می رسه!»
در دامنهی دو کوه بلند، دو آبادی بود؛ یکی «بالاکوه» و دیگری «پایینکوه» نام داشت. چشمهای پر آب و خنک از دل کوه میجوشید از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمینهای هر دو آبادی را سیراب میکرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمینهای پایینکوه را صاحب شود. پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت:" چشمهی آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مفت و مجانی به پایین کوهیها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایینکوه می بندیم." یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالاکوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!
این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و مردم قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایینده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگتان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قناتها باعث شد که چشمهی بالاکوه خشک شود. این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد و چارهای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: شما با این کارتان چشمهی ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر یکی از قناتها را به طرف ده ما برگردانید . کدخدا با لبخند گفت: اولاً؛ آب از پایین به بالا نمیرود، بعدهم هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمیرسد.تو درست گفتی:
کوه به کوه نمی رسد اما آدم به آدم می رسد.