باسلام به بینندگان محترم این سایت دکتر یلمه ها استاد شعر وادب فارسی که دراین سایت درباره ایشان برایتان گذاشته بودم این پست الکترونیک ایشان است
پست الکترونیکی :Ayalameha@yahoo.com
باسلام به بینندگان محترم این سایت دکتر یلمه ها استاد شعر وادب فارسی که دراین سایت درباره ایشان برایتان گذاشته بودم این پست الکترونیک ایشان است
پست الکترونیکی :Ayalameha@yahoo.com
در حفاری های کشور مصر نیز اسنادی به دست آمده است که در آن نام قوم قشقا برده شده است. از جمله :در سندی که به نامههای آرزاوا معروف است و در حفاریهای مصر به دست آمده و اینک در موزه قاهره نگهداری میشود. این نامهها بین فرعون مصر (1386- 1349 پیش از میلاد) شاه بزرگ، شاه سرزمین مصر، «نیموواریا ـ Nimuwaria» و «تارهوندرادا ـ Tarhundaradu» پادشاه سرزمین «آرزاوا» رد و بدل شده است. آرزاوا سرزمینی است که در ساحل جنوبی دریای سیاه با سرزمین قشقا همسایه و هم دوره بوده است.کتیبه به دست آمده در حفاریهای مصر به خط میخی است
که در آن نام سرزمین قشقا و مردم قشقا وجود دارد و معروف به نامههای آرزاوا است.
این نامه مربوط است به مراسم عروسی رامسس فرعون مصر: رامسس، فرعون مصر همسری از منطقه هیتّی اختیار کرده بود و هنگام سفر عروسش به مصر نامه ای به یکی از فرمانداران در منطقه کنعان[1] ، نوشته و از او خواسته که در همهی مراسم عروسی و عبور عروسش در منطقه ی فرمانروانی خود عروسش را همراهی و او را محفاظت کند. در همین نامهها از اعزام دامهای همراه عروس؛ شامل گاو و گوسفند و آدمهای همراه کاروان عروس سخن رفته است. به علاوه از مردمی که از «قوم قشقا» باید همراه آنها میفرستادند نیزسخن گفته شده است[2] و در سطر 26 این نامه چنین نوشته است: «مردم سرزمین «قشقا» را برایم بیاور. من همه چیز ... را شنیدهام.»[3]
منظور از اعزام مردان سرزمین قشقا را برایم بفرست،در این سند به درستی مشخص نیست که به چه نیت و هدفی بوده است. اما در نوشتهها و مکاتبات بعدی مشخص شده است که مردان قشقا که توسط شاههان هیتّی اسیر میشدهاند و برای سپاهیگری وارد ارتش هیتّی میشدهاند،یا به صورت برده نگهداری میشدند و از آنها به عنوان جهیزیهی دختران خود استفاده کرده و به همراه دخترانشان به خانهی شوهر میفرستادند. آیا منظور شاه مصر همین همراهان است؟؟
قشقا در اسناد کشور باستانی آشور
دولت آشور نام سرزمینی قدیمی است که در بخش میانی رود دجله و کوهستانهای مجاور آن قرار داشته است. اسم آشور از نام یک ربالنوع گرفته شده و پایتخت آن نخست شهر آشور بود که در ساحل رود دجله در جنوب موصل امروزی قرار داشت. در سال ۱۸۰۰ پ. م فرمانروایان اولیه آشوری شهرهای آشور، نینوا و اربیل را متحد کردند و سلسلههای پادشاهی آشور را بعد از سال ۱۴۲۰ پ. م تاسیس کردند.
دولت آشور در دوران شکلگیری خود در 1400 پیش از میلاد یکی از همسایههای کشور هیتّی بود. نام قوم قشقا پس از سقوط دولت هیتّی در اسناد آشوریان دیده شده است که به پارهای از آنها اشاره میشود.
v قوم قشقا، با کمک و همراهی قوم «هورانیها ـ HURRIANS» به ایالتهای «آلزی ـ ALZI» و «پوروهوزی ـ PURUHUZZI» که جزو خاک دولت آشور بود در سالهای 1160 پیش از میلاد حمله کرده و آن ها را در اختیار گرفتند. این نواحی تا سال 1115 پیش از میلاد یعنی به مدت چهل و پنج سال در اشغال کامل و تحت اختیار قوم قشقا بود. سرانجام در سال 1115 پادشاه آشور به نام «تیگلتپیلسر یکم» توانست در نبردهایی با قوم قشقا این شهرها و مناطق را آزاد نماید.
v در زمان پادشاه دیگر آشور به نام «تیگلات(تیغلات)پیلسر سوم» که در دورهی 745 تا 727 پیش از میلاد حکومت میکرده است، در سنگنوشتهای که از دوران وی به دست آمده است وی خود را شاه اقوام گوناگون از جمله قشقا مینامد و میگوید که قوم قشقا خراج گذاری وی بود . [4]
v در دورهی سارگون پادشاه بزرگ آشور که در سالهای 722 تا 705 پیش از میلاد فرمانروایی داشته است نیز سنگنوشتهای به دست آمده است که در آن چنین آمده است:«.املاک سارکون (شارو ـ کین) شاه آشور سرزمین سامره و خاک اسراییل را فتح کرد و شهرهای آشود و شینوهی (از شهرهای فلسطین) را ویران کرد. او یونانیان مقیم دریا را مانند ماهی صید نمود. و « Dadilu» دادی لو شاه «قشقا» ـ تابل و کلیکیا را منهدم نمود. او میداس (مینا) شاه فریغیان را تعقیب نمود. او مصر را در رافیا شکست داد و او هانون شاه غزه را اسیر نمود و در یک مسیر هفت روزه، هفت پادشاه قبرس را که شیاطین دریا بودند شکست داد.»[5]
v بعد از حکومت (سارگون دوم ـ Sargon II) پادشاه آشور در اواخر قرن هشتم قبل از میلاد، نام قوم قشقا در منابع و در نوشتهها و اسناد ناپدید شده و آثاری از نام آن قوم در نوشته های تاریخی وجود ندارد.[6]
هرچند که سهم قوم قشقا در فروپاشی دولت هیتّیها، هنوز به درستی و کاملاًًً روشن و اثبات نشده است. اما چیزی که قطعی است این است که بعد از سالهای 1200 پیش از میلاد، قشقاییها از خلأ و ضعف ایجاد شده در دولت هیتّی، استفاده کرده و به فتح سرزمینهایی از این دیار دست زده و حوزهی اقتدار خود را از شمال آناتولی، به سوی جنوب شرقی کشور هیتّی گسترش داده و به آن سوی مهاجرت نمودند. از اواخر قرن 12 پیش از میلاد ما نام «قشقا» را بارهاو بارها در منابع آشوریان مشاهده می کنیم. بر اساس سالنامهی به جای مانده از «Tukulti-apil-Ešarra I توکولتی ـ اپلی ـ إشارا ـ اول» (تیگلات ـ پیلسر) که در سالهای حدود 1114 - 1071 پیش از میلاد بر آشور حکومت می کرده است،گزارش هایی داده و نوشته شده است که؛ قشقایی ها زمین های فراوانی را از دولت هیتی ها تسخیر کردند. اما سر انجام در نبردهای بعدی که با همین دولت داشتند؛ متحمل شکست هایی شده و مجبور شدند که سرزمین های تصرف شده را به دولت هیتی باز پس دهند و قادر نشدند که آنها را برای همیشه مالک شده در دست خویش نگهدارند. ولی میتوان استنباط کرد که آنها مناطق تحت لوای خود را در حوزهی دریای سیاه در غرب آناتولی ترک کرده و به سوی آناتولی شرقی مهاجرت کردهاند.تا قرن هشتم پیش از میلاد نام قوم قشقا گاه به گاه در نوشتارهای آشوریان دیده میشود، و چنین به نظر میرسد که قشقاها در آناتولی شرقی مستقر شده و یک امپراتوری مستقل از هیتّی ها را تأسیس کردهاند. اما بعد از این دوره پیگیری نام آنها در متون تاریخ مفقود شده و تاکنون سندی به دست نیامده است. و برای آخرین بار نام آنها در دوران پادشاهی «سارگون دوم ـ Sargon II» در کتیبهای کشف شده است.[7]
پس از دوره تاریکی تاریخ در قرن هشتم پیش از میلاد، ارامنه آناتولی شرقی را اشغال کرده و ساکن شدند، هر چند که این سرزمین منطقه ای بود که اغلب توسط مردم اجنبی مانند کیمری تاخت و تاز می شد. ولی در دوره کلاسیک پونتوس نیمه شرقی در قلمرو سابق قشقا واقع بود.[8]
نویسنده روسی – سیریل تومانوف(Toumanoff, Cyril ) در مطالعات خود در مورد تاریخ مسیحیت قفقاز می نویسد:« طیق اسناد بر جای مانده از آشوریان یک یخش از قوم قشقایی احتمالا از شمال به سوی شرق حرکت کرده و به قفقاز رفته اند. در قفقاز با کولخیس ها [9]یا (زن) ها در آمیخته و یک حکومتی به نام کولخا که آرارات گفته می شد تشکیل دادندبعدا این حکومت بنام کولخیس یونان معروف شد. بخش دیگری از قوم قشقا احتمالا در قرن هشتم قبل از میلاد در کاپادوکیه [10] دولتی تشکیل دادند که زیر نظر آشوری ها بود و بر بخشی از آناتولی(آسیای صغیر ) فرمان می راند.[11]
باسلام به بینندگان گرامی اگر دوست دارید درباره شعر وادب وهزاران جملات خوب وعالی به ساین دیار صاحب مراجعه کنید
نحوه مراجعه به سایت اول وارد جستوجوگرگوگل وارد شویدوبعد دیار صاحب را بنویسید وبعد وارد سایت شوید امیدوارم خوشتان بیاید
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند
جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند
حریف مجلس ما خود همیشه دل میبرد
علی الخصوص که پیرایهای بر او بستند
کسان که در رمضان چنگ میشکستندی
نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند
بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط
ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند
دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را
که مدتی ببریدند و بازپیوستند
به در نمیرود از خانگه یکی هشیار
که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند
یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست
که سروهای چمن پیش قامتش پستند
اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست
خبر ندارم از ایشان که در جهان هستند
مثال راکب دریاست حال کشته عشق
به ترک بار بگفتند و خویشتن رستند
به سرو گفت کسی میوهای نمیآری
جواب داد که آزادگان تهی دستند
به راه عقل برفتند سعدیا بسیار
که ره به عالم دیوانگان ندانستند
یار و همــــــــــسر نـگرفــــــــتم که گرو بود سرم
جرمم این است که صاحبـدل و صــــــاحبــنظرم
پدرت گــوهر خود تا به زر و سیم فــــــــــروخت
تـــا به دیـــــــوار و درش تـــــازه کـنم عــهد قدیم
گاهـــی از کوچه ی معــــشوقه ی خود میگذرم
تو از آن دگـــــری رو کــــــــــه مــــرا یاد تو بـــس
شـــیرم و جــــوی شـــــــغالان نبـــود آبخـــورم
خون دل مـوج زند در جـــــــــــــگرم چون یاقــوت
استاد محمد حسین بهجت تبریزی(شهریار)
در دامنهی دو کوه بلند، دو آبادی بود؛ یکی «بالاکوه» و دیگری «پایینکوه» نام داشت. چشمهای پر آب و خنک از دل کوه میجوشید از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمینهای هر دو آبادی را سیراب میکرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمینهای پایینکوه را صاحب شود. پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت:" چشمهی آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مفت و مجانی به پایین کوهیها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایینکوه می بندیم." یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالاکوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!
این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و مردم قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایینده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگتان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قناتها باعث شد که چشمهی بالاکوه خشک شود. این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد و چارهای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: شما با این کارتان چشمهی ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر یکی از قناتها را به طرف ده ما برگردانید . کدخدا با لبخند گفت: اولاً؛ آب از پایین به بالا نمیرود، بعدهم هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمیرسد.تو درست گفتی:
کوه به کوه نمی رسد اما آدم به آدم می رسد.
60 کیلومتری از مرکز استان اصفهان و فاصله 10 کیلومتری از شهر مبارکه
واقع شده از غرب به حریم شهر مبارکه و از شرق به شهر مبارکه و از جنوب به
شهرک علامه مجلسی (ره) و مجتمع فولاد مبارکه و از شمال به کوه سینه کش در
ارتفاع حدود 1700 متر از سطح دریا واقع شده است . این شهر از جمله شهرهائی
است که با آثار تاریخی و قدیمی خود در پهنای کشور عزیز مان جای گرفته طبق
تحقیقات ، منطقه طالخونچه از قدمت هزار ساله برخوردار است نام قبلی این
شهر به میمنت طالقان تهران که مقر سلطنت حسن صباح و قوم اسماعیلیه بوده و
در قلعه الموت سکونت داشته اند طالقانچه یعنی طالقان کوچک نام نهاده شد
بعد از انقراض سلطنت اسماعیلیه و آخرین پادشاه این طایفه بنام رکن الدین
شاه بدست هلاکو خان مغول بساط این طایفه در سرتاسر ایران برچیده شد بعد از
انقراض سلطنت اسماعیلیه به مرور زمان طالقانچه به طالخونچه مبدل شد . دو
مسجد قدیمی که سابقه تاریخی متجاوز از 500 سال دارد در این شهر به یادگار
میباشد شاید بتوان گفت این مساجد به قبل از حکومت و حاکمیت صفویه می رسد
چند برج وباروی نیمه نظامی و مسکونی مخروبه نیز در شهر وجود دارد . شهر
طالخونچه زادگاه علمای بزرگی همچون آیت اله سید علی اکبر و سید اسماعیل
هاشمی (ره) و شیخ اسداله الهی ( ره) همچنین زادگاه یکی از وزرای دیلمیان
بنام صاحب ابن عباد (ره) میباشد جمعیت شهر طبق آخرین سرشماری حدود 11700
نفر میباشد که شغل اکثر مردم کشاورزی و برخی از آنها در مراکز صنعتی
ناحیه مبارکه مشغول به کار میباشند . برخی از کارگاههای رنگرزی سنتی هنوز
هم در این شهر مشغول به کار میباشند . این کارگاهها یکی از جمله مراکزی
هستند که نخ و خومه قالی را با رنگهای گیاهی و طبیعی و با کیفیت عالی
تولید و به مراکز قالی بافی ارائه می دهند .
از جمله آثار و ابنیه قدیمی شهر طالخونچه می*توان به آثار ذیل اشاره نمود :
مسجدالرضا نمائی از صحن و ستونهای مسجدالرضا (ع) شهر تاریخی طالخونچه این مسجد قدیمی که سابقه تاریخی متجاوز از 500 سال دارد در این شهر به یادگار مانده شاید بتوان گفت این مسجد به قبل از حکومت و حاکمیت صفویه می رسد |
کنتراکسیون از نوع گچی(شماره 1) نمائی از کنتراکسیون از نوع گچی، این نوع گچ بری با دست انجام می شده و بیشتر از طرح های اسلیمی استفاده میشده است. |
کبوتر خانه نمائی از داخل کبوتر خانه دو طبقه با چهار برج |
قلعه یاوری نمائی از ایوان قلعه یاوری |
نمائی از درب حصارک نمائی از درب حصارک که کنده کاری شده از چوب میباشد و قدمت آن به 50 سال میرسد. |
چادر
چادرهای
ایلی را که «بوهون» خوانده میشود، از موی بز و به رنگ سیاه میبافند. این
چادرها به شکل مستطیل است و از چند بخش گوناگون: سقف، لتفهای اطراف چادر،
تیرکها، چند قطعه «کمَّج» یا «کمجِّه»، بندها، میخهای بلند چوبی، میخهای
کوچک چوبی که به نام «شیش» خوانده میشود و لفاف یا «چیق» یا «نی چی» اطراف
چادر تشکیل شده است. لتفها از جنس سقف و به رنگ سیاه بافته میشوند. پهنای
لتف یک متر و درازای آن نامعین است و گاهی تا ده متر میرسد. لتفها با
میخهای کوچک چوبی «شیش» به سقف متصل میگردند. تیرکها و کمجها نگهدارنده
سقف چادرند. سر تیرکها در زیر سقف، در سوراخ کمجها قرار میگیرد. شکل چادر
در تابستان و زمستان فرق میکند. در زمستان بیشتر تیرکها در میان و سراسر
چادر قرار میگیرند و سقف را به شکل مخروط درمیآورند تا هنگام ریزش باران،
آب از لبه سقف و به زمین بریزد. پیرامون چادر نیز جوی کوچکی حفر میکنند
که آب باران در آن جاری میشود ولی در تابستان و بهار تیرکها را در اطراف
چادر قرار میدهند تا سقف صاف و هموار باشد. در تابستان چادر تنها در بخشی
که اسباب خانه و رختخوابها قرار میگیرد دیوار دارد. در زمستان و پایان
پائیز سه طرف چادرها با لتف پوشیده میشود و تنها راه ورود و خروج، یک ضلع
پهنای چادر است. «نی چی» یا «چیق» حصیری است از زنی که از درون، دورادور
بخش پایین چادر گذاشته شود تا چادر، از دید خارج، باران و سرما محفوظ
بماند. باید دانست که بیشتر لوازم زندگی و خواربار و رختخواب و پوشاک و
وسایل دیگر را در جوالها و خورجینها و خوابگاهها یا چمدانها میگذارند و
آنها را در امتداد درازای چادر منظم و مرتب روی هم میچینند و گاهی یک
جاجیم بزرگ منگوله دار و زیبا بر روی سراسر آنها میکشند.
بجز چادرهای
سیاه که چادر رسمی ایلی است، چادرهای برزنتی سفید یا اخرائی رنگ دو پوششه
آفتاب گردان یا مخروطی برای پذیرائی مهمانها و برای استفاده در جشنها و
عروسیها نیز وجود دارد. در جشنها دامن این چادرها را بالا میزنند تا
تماشاچیان صحنه را بهتر ببینند. گاهی در درون این چادرها شستشو میکنند.
چادرهای دو پوششه را در اصفهان میسازند. بجز این چادر، یک نوع چادر کوچک
مستطیلی شکل از کرباس سفید رنگ نیز دارند که ویژه آبریزگاه است. چادر
آبریزگاه بهوسیله تجیری از میان به دو بخش مجزا تقسیم میشود و در قسمت
وسط آن چاله کوچکی کندهاند.
به تازگی برخی از خانهها برای آرامش بیشتر در ییلاق و قشلاق خانههای سنگی یا آجری ساختهاند.
کوچ قشقائیها
خانهای
هر طایفه نیز گروهی خدمتگزار و کارگزار مخصوص دارند که آنها را نیز «عمله
دور و بر خان» مینامند ولی جزو طایفه عمله نیستند.
سازمان ایل قشقائی به ترتیب از فرد تا ایل به صورت زیر است: نفر- خانوار - ایشوم - تیره - طایفه - ایل.
هر طایفه از چندین تیره و هر تیره از چندین «ایشوم» و هر چند ایشوم از چند خانوار تشکیل شده است.
حسینی
فسائی در "فارسنامه ناصری" (که به سال 1312هجری قمری نوشته) شصت و شش
تیره از ایل قشقائی را نام برده است ولی شماره تیرههایی که امروز جزو
قشقائی است. بیش از این است. شاید گروهی از این تیرهها در گذشت زمان و یا
سودجوئی به ایل قشقائی پیوسته باشند.
در سازمان کنونی، هر خانوار یک
سرپرست و هر ایشوم که از چند چادر گرد هم که در آن چند خانوار زندگی
میکنند تشکیل میشود. یک ریش سفید و هر تیره یک یا دو کدخدا و هر طایفه یک
یا دو و یا سه کلانتر دارد. کلانتران که از طبقه خانها هستند از جانب دولت
برای رسیدگی به کارهای طایفه خود و برقراری امنیت و انضباط برگزیده
میشود. یک یا دو افسر ارتشی نیز برای برقراری انتظامات ایل به نام افسر
انتظامی از طرف ارتش برگزیده میشوند.
در سازمان کنونی ایل قشقائی، «ایل بیگی» یا «ایلخانی» (ریاست ایل) وجود ندارد و دولت این مقام را از بین برده است.
فارسنامه
ناصری قشقائیها را از طایفه خلج ترک میداند که از روم شرقی (آسیای صغیر
یا آناتولی) به عراق عجم گریختهاند و مینویسد که به همین جهت آنها را
«قاچ قائی» یعنی فراری نامیدهاند و واژه قاچقائی رفته رفته به صورت قشقائی
در آمده است. برخی نیز مانند «بارتلد» نام قشقائی را از کلمه «قشقا» به
معنی اسب سفید پیشانی گرفتهاند ولی خود قشقائیها معتقدند که در زمان
صفویان از ماوراء قفقاز به آذربایجان و سپس به اصطهبانات و نیریز تبعید
شدهاند.
قشقائیها پیوسته میان سرزمینهای سردسیر (قشلاق) سمیرم شش
ناحیه، دامنه کوه دنا، سرحد چهاردانگه، کام فیروز، کاکان و پیرامون شهرهای
آباده، شهرضا، اردکان، کوه مرّهَ تا سرزمینهای گرمسیر (ییلاق) کرانههای
خلیج فارس و پیرامون بهبهان، ماهور میلاتی، کازرون، فراش بند، قیر، کازرین،
خنج، افزر، خشت، فیروزآباد، خواجهای، دشتی و دشتستان برای رفتن به ییلاق و
قشلاق کوچ مینمایند و چنانکه یاد شد معمولاً چادرنشینند.
قشقائیها
سه تا چهار ماه از سال را کوچ میکنند و بقیه سال را در ییلاق و قشلاق
میگذرانند. و به همین جهت به آنها «قشقائی بادی» میگویند. عده بسیار کمی
از قشقائیها نیز به تازگی ده نشین شدهاند و به کشاورزی و باغداری مشغولند
و در دهات برای خود خانه ساخته اند. این دسته را «قشقائی خاکی» مینامند.
قشقائیهای بادی بیشتر به دامپروری و گله داری میپردازند و به همین جهت
برای رسیدن به چراگاه پیوسته کوچ میکنند. قشقائیهای بادی بجز دامداری، در
ییلاق و قشلاق به کشت و زرع نیز میپردازند. این ایل در ییلاق با
بختیاریها و در قشلاق با ایلهای بویر احمدی، خمسه، ممسنی هممرزاند.